چگونگی اثبات وجود خدا توسط فیزیک، به معنی دیگر است؛ یعنی دانش فیزیک اثبات می کند که جهان فیزیک (اعم از ماده و انرژی) محدود است، جهان فیزیک متغیر است، جهان فیزیک متحرک، نسبی و همه چیزش در تبدیل و تبدل است، و بویژه فیزیک اثبات می کند که جهان فیزیک پدیده است.
فیزیک اثبات می کند:
1- جهان منهای محدودیت= جهان منهای جهان.
2- جهان منهای تغییر= جهان منهای جهان.
3- جهان منهای حرکت= جهان منهای جهان.
4- جهان منهای پدیدگی= جهان منهای جهان.
فیزیک مستقیماً به سراغ اثبات وجود خدا نمی رود، فیزیک خودش جهان خودش (یعنی کل جهان) را شناخت کرده و چگونگی ماهیت آن را توضیح می دهد. و نتیجۀ این توضیح، اثبات وجود خداوند است و نتیجه می گیرد که باید یک وجود مطلق، غیر محدود، غیر متغیر، غیر متحرک وجود داشته باشد.
و هر فیزیکدان به این نتیجه نرسد، حیف است نام خود را فیزیکدان بگذارد.
و این استنتاج، یک استنتاج فلسفی نیست، بل هر فیزیکدان به عنوان فیزیکدان این را درک می کند. و اگر درک نکند شبیه کسی است که در ریاضی بگوید «دو دو تا چهارتا»، اما به وقت شمردن تعدادی گردو، «دو تا دو گردو» را مساوی چهار تا نداند.
اگر یک ریاضی دان بتواند بگوید «من فرمول ریاضی را می گویم و می فهمم، و چگونگی شمارش عملی گردو از مسؤلیت و موضوع کار علمی من خارج است» یک فیزیکدان هم می تواند بگوید «من فقط می گویم جهان متغیر، متحرک، در تبدیل و تبدل، محدود و پدیده است» و این که چنین جهانی باید خدائی داشته باشد، از موضوع کار من خارج است.
اگر جهان محدود نیست، پس این قانون اصیل و بس بزرگ فیزیک به نام «قانون گسترش جهان»، چه معنی دارد؟! مگر یک چیز نامحدود می تواند گسترش یابد؟
مگر یکی از مسائل به جای مانده و حلّ نشده برای دانشمندان فیزیک از آن جمله خود اینشتین، این نیست که «آیا پایان این گسترش چه خواهد بود؟ آیا جهان دوباره منقبض و جمع خواهد شد؟». اگر من توان درک اصول مسلّم و معروف و اجماعی فیزیک را نتوانم به خوبی درک کنم، آیا مجاز هستم بزرگان فیزیک را به حماقت متهم کنم؟
اینشتین و حتی هاوکینگ و دیگران، به عنوان فیزیکدان به چنین قوانینی رسیده اند، نه به عنوان دیگر. و لذا همگی بدون استثناء به وجود خدا رسیده اند. و اگر یکی دو نفر از افراد خرده پا نظر دیگری ابراز کرده اند، یا دچار بیماری شخصیتی بوده اند و یا انگیزه های دیگر مانند انگیزۀ سیاسی و غیره داشته اند. و در حقیقت بر دانش فیزیک ستم کرده اند.
هر فیزیکدان کامل، در اثر معلومات فیزیکی و بر اساس قوانین و قواعد فیزیکی، از خود می پرسد: «آن سوی این جهان بزرگ و در حال گسترش که در عین حال محدود است، چیست؟ آیا عدم است؟ عدم که عدم است» و نمی شود گفت «عدم هست». اگر این پرسش به ذهن یک فیزیکدان کیهان شناس نرسد، اشکال از خودش است. گرچه پاسخ کامل و همه جانبه برای آن نیابد، لیکن می داند که باید آن سوی فیزیک نیز «وجود» باشد؛ وجود غیر فیزیکی، وجود نامحدود، وجود غیر متغیر.
بلی یک فیزیکدان به عنوان فیزیکدان به این اصل می رسد، نه به عنوان دیگر. فرض کنید در عالم هستی غیر از دانش فیزیک هیچ علمی نباشد، باز فیزیکدان به این اصول می رسد. زیرا این اصول نتایج مسلّم این علم است. مگر این که کسی هم فیزیکدان باشد و هم سوفسطائی و شکاک در همه چیز حتی در همان دانش فیزیک و قوانینش.
نگارنده: محمد رسول نیک بخش
سلام آقا رسول
بسیار زیبا و قابل استفاده بود چند وقتیه که میخواستم از فیزیک جدید و پیشرفتهای جدیدش ازتون سؤالاتی بپرسم، آیا جریان الحاد اونها رو به نفع خودش تفسیر میکنه یا نه؟ مثلا درباره مکانیک کوانتم و اصل عدم قطعیت، نظریه هرج و مرج، اصل کیهانشناسی آنتروپیک و بیگ بنگ و ....
البته هم ملحدان و هم موحدان از ین داده ها استفاده میبرند اما ظاهرا تفکر غالب به سمت اینکه جهان مادی برای توصیف حقیقت کافی نیست و باید چیزی ورای اینها باشد،
پس به نظرم برای همه دوستان خصوصا برای دانشجویانی که با فیزیک و نجوم آشنایی دارند این بحثها به طور دقیق و علمی، مفید باشه.
البته ما برای اثبات عقایدمون به این دلایل نیازی نداریم اما برای مجهز بودن در برابر مخالفان این بحثها بسیار مفید و ضروری هستند، که البته این دست شما رو به عنوان دکترای فیزیک میبوسه و ما همه باید شاگردی کنیم
والسلام